بی خبر

ساخت وبلاگ
می گویم ؛- می ترسم از این تکرار ... آیا دوباره همه دردها را تجربه خواهم کرد؟می گوید؛- نترس ، تکرار می شود و هربار دردناک تر از قبل ، کمی شجاع باش،تو که از درد نمی ترسی؟می گویم؛- راستش را بگویم ؟ الان از هر چیزی می ترسم ، مثل سگی کتک خورده ،چوب را که می بینم فرار می کنم...می گوید؛- می فهمم...می گویم؛- نه محال است بفهمی ! باور نمی کنم در این عالم کسی رنج ودرد دیگری را بفهمد ...می گوید؛ - پس با این حساب ،چه می شود کرد ؟ آخرش چه می شود؟می گویم؛- عاشق می شویم، رنج می بریم ،خطاها را تکرار می کنیم و هیچ گریزی از این گیر افتادن ها نداریم ...اما این بار می خواهم پنهان شوم ، گم و گور ،یک عاشق ناپیدا ،ناشناس،تا دلت بخواهد کوچه و پس کوچه و نقاب در این شهر هست...نگاهم می کند ،اما هیچ چیز نمی گوید... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 15:01

می گویی؛- نیستی!با حواس پرتی می گویم؛- هستم...می گویی؛- مدتهاست که ندیدمت...نگاهت می کنم ، تازه فهمیده ام که انگار چیزی پرسیده ای ؛- نمی دانم ،شاید هم نبودم...می خندی؛- کجایی؟آه می کشم...- همین جا ، اما می دانی، یک جور غریبی اندوه گریبانم را گرفته ،لعنتی ،رها نمی کند ،گویا خبر مرگ عزیزی را شنیده ام ...باز هم می خندی؛- چه می گویی ؟می گویم ؛- نمی دانم ،مگر چه گفتم ؟می گویی ؛- گفتی ،دلتنگی ،حرف تازه ای بگو ،دلتنگی که تازه نیست...باز هم بی هوا بی آن که شنیده باشم چه گفتی ، زیر لب می گویم؛- دلتنگم و هیچ دیدار و هیچ عشقی این اندوه را از دلم دور نمی کند، شاید باید خودم دور شوم او مرا رها نمی کند ...کاش می شد ،یک شب به خیابان بزنم ،تا صبح راه بروم و صبح خودم را گم شده میان کوچه ها و خیابان های شهر پیدا کنم ،دلم می خواهد همانجا گم شده بمانم ، راه خانه ام را گم کنم ... شاید آن وقت این دلتنگی دست از سرم بردارد ... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 16:37

می پرسی ؛- عشق از سرت پرید؟می گویم؛- نمی پرد ،دست عافیت از دامن دل دورباد...دلخور می گویی؛- دیگر بال بال نمی زنی...می گویم؛- هنوز بال بال می زنم، تو نمی بینی...می گویی؛- آرام شده ای...می گویم؛- آرام شده ام ،اما هنوز همان مرغِ نیم بسملِ عاشق ام، مهم نیست عاشق چه کسی یا چه چیزی ،مهم عشق است که هنوز در وجودم جاری است...***مرغ نیم بسمل/ مرغی که کامل ذبح نمی شود و هنوز قصاب بسم الله نگفته ،سربریده می شود بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 16:37

می بینمش؛

می بیندم ؛

لبخند می زنم؛

می خندد؛

آرام از کنار هم می گذریم؛

بی هیچ مکثی؛

بی هیچ پا سست کردنی ؛

بی هیچ تشویش و دلشوره ای ؛

با خودم زمزمه می کنم ؛

"شفا پیدا کردم.

عجب درد بی درمانی بود..."

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 2:49

مو دارِ بَلیطُم که بی دُنگ اِسوسُم
مو از تَش بِرَق هی به تَش ایگُروسُم

من درختِ بلوطم که بی صدا می سوزم
من از برق وآتش آسمان ،بسوی آتش می گریزم

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:04

قبلا با مرگ فقط رفیق بودم و وقتی دوست تازه ای پیدا می کردم مدتی او را به کل فراموش می کردم
اما حالا،
حالا،من و او دوقلوهای بهم پیوسته ای هستیم که جدا شدنمان ،نا ممکن است...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:04

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنمامروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرندگره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،و آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.این چه زمانه ایست که حرف زدن از درختان عین جنایت استوقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!کسی که آرام به راه خود می‌رود گناهکار استزیرا دوستانی که در تنگنا هستند دیگر به او دسترسی ندارند.این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم اما باور کنید: این تنها از روی تصادف استهیچ قرار نیست از کاری که می‌کنم نان و آبی برسداگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.به من می‌گویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باشاما چطور می‌توان خورد و نوشیدوقتی خوراکم را از چنگ گرسنه‌ای بیرون کشیده‌ام و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.اما باز هم می‌خورم و می‌نوشمبرتولت برشت بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:04

خودم را گم کرده ام اما دیگر دنبالش نمی گردم بگذار ویلان و سرگردان دور جهان بگردد، نه دیگر محال است دنبالش بگردم... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 13:37

مدتی است که ،کتاب مفصلِ تاریخ مشروطه احمد کسروی را می خوانم ، هر چقدر از لذتی که با خواندن کتاب ،نصیبم شد، برایتان بگویم کافی نیست . خودتان باید بخوانید تا نظر مرا تایید کنید . کاش می شد خلاصه ای از آن تهیه کرد و در اختیار همگان قرار داد.کسروی راوی هوشمند و دقیقی است، شیوه ی صادقانه و درستی برای روایت گری و گزارش و تاریخ نویسی دارد . او نگاهی جامع و کاملا مستند به وقایع جنبش مشروطه دارد.از نقاط قوت کتاب آن است که نویسنده ضمن شرح ماجراهای مشروطه به مشکلات و آسیب های جنبش هم اشاره می کند؛- ندانم کاری مشروطه خواهان وجدی نگرفتن خطراتی که در راه بود ،- منفعت طلبی بعضی از نمایندگان،- مبهم بودن موضع گیری های بعضی اشخاص،- فهم نادرست عمومِ مردم از کلمه مشروطه وآزادی،- باور کردن وعده و وعیدهای شاه ،رئیس الوزرا ، درباریان- اعتماد به اشخاصی که رفتار و حرکات سیاسی شفاف و صریحی نداشتند ...که منجر به کودتا و به توپ بستن مجلسو کشتن آزادیخواهان و برچیده شدن بساط مشروطه شد . تاوان سنگینی که آزادیخواهان دادند و هرگز جبران نشد.او در شرح وقایع آن سالها جانب بی طرفی را نگه می دارد و همان طور که از خود بینی و غرور کاذب مجاهدین ، کوچک شمردن دشمن از سوی نمایندگان و آزادیخواهان مستقر در تهران، می نویسد، از عملکرد درست و دور اندیشانه انجمن ولایتی تبریز و از علل خشونت وخودکامگیِ شاه ، رئیس الوزرا و درباریان هم سخن می گوید و از افراد بی گناه و مظلومی هم که قربانی نا آرامی ها شدند یاد می کند.در زمان درگیری های مشروطه ،نویسنده تقریبا شانزده یا هفده سال داشته از نزدیک شاهد اتفاقاتی که در تبریز ( قلب تپنده جنبش) می افتاده ، بوده است.تاریخ هایی که در کتاب عنوان می شود، دقیق ( با ذکر روزِ هفته و ماه به ت بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 13:37

می پرسد؛

- چطوری؟

می گویم؛

-دلتنگم...

کمی دلتنگم...

کمی بیشتر از کمی دلتنگم...

راستش زیاد دلتنگم...

راستِ راستش خیلی بیشتر از زیاد دلتنگم...

اصلا می دانی ، چطور هستم؟

خیلی خیلی خیلی دلتنگم...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 18:55

هرگز فکر نمی کردم زندگی بی عدالتی مطلق و ظالمانه است، حالا درک می کنم که چیزی غیر از این نیست ،اگر غیر از این باشد ،خوش شانسی الله بختکی و یا حتی شوخی روزگار با ماست.کم کم درک می کنم که داشتن خوش بینی ابلهانه به روزگار در حالی که همه چیزی که داری را از دست می دهی یکی از همان ظلم ها و ستم هایی است که روزگار در حقت روا داشته،هیچ چیز هیچوقت قرار نیست درست شود،همه چیز همین طور از هم گسیخته و پاره پاره و نا به جا باقی می ماند،فقط نمی فهمم چرا باید به این فهم آزار دهنده در آستانه شصت سالگی برسم ؟وقتی کتاب بوف کور را می خواندم ،پیرمرد خنزر پنزری را نمادی از مرگ تعبیر می کردم و زن اثیری را نمادی از زندگی،اما حالا فکر می کنم پیرمرد کژ و کوژ و قوزی با چشمان بابا قوری که بدجنس و بدخواه هم تشریف دارند همانا خود خود زندگی است،که همین تعبیر به زندگی می آید و لاغیر... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1402 ساعت: 3:54

فکر کنم ،مردن چیزی از جنس خالی شدن باشد...

وقتی که حتی جاذبه زمین هم تو را از محو شدن نجات نمی دهد

همچون بادکنکی ترکیده شده ام که تهی می شود از شادی و آرزو...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 65 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 12:46

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد ،هَزاران را چه شد؟ حافظ بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 12:33